سخن تازه

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

خر تو خر (2)!

تصویر اول: قباله و سند ملک نمایشگاه بین المللی تهران! مساحت: هشتصد و پنجاه هزار متر مربع. موقعیت: پارک وی (چمران) بر سئول. ارزش تقریبی: چهار - پنج هزار میلیارد تومن. (یه چی تو مایه های یک و نیم برابر بزرگترین اختلاس تاریخ کشور!) تو دل بعضیا داره قند آب می شه. حقشونه! بابت 8 سال تلاش بی وقفه شون برای ...

تصویر دوم: روبروی نمایشگاه. یه نمور اونورتر. اوین. عروس خانم یه دسته گل تو دستش گرفته و آقا دوماد هم داره یه چک بیست میلیونی رو می ذاره تو دست کارمند سازمان زندانها. گروهی زن و بچه و پیر و جوون برای سلامتیشون کل می کشن. کامله مردی تسبیح به دست با ریش جو گندمی که گندمیاش بیشتره و یه لکه کبود بزرگ رو پیشونیش، بلند می گه برای سلامتی این زوج که با کار خدا پسندانه شون بیست و پنج تا اسیر و زندونی رو آزاد کردن، صلوات برفستین! صلوات جماعت از تو عمق کادر می زنه بیرون. همراه با عطر و دود اسفند و کندر و گلپر. پسر بچه ای توی دود داره با انگشتاش حساب می کنه. بیست میلیون برای 25 نفر. اخماشو می کشه تو هم و گوشه مانتو مامانش رو می کشه. مامان! بیست رو که نمی شه به بیست و پنج تقسیم کرد؟!...

تصویر سوم: شاسی بالابر شیشه رو تا می تونه فشار می ده. بازم دود اسفند می زنه تو صورتش. زیر لب 4 تا آب نکشیده نثار می کنه به دخترکی که یه ظرف حلبی پر دود تو دستشه و یه بچه فسقلی پس کمرش. موبایلش زنگ می خوره: الو! جانم! من شرمنده ام. امشب سه جا افطاری دعوتم. مجمع فارغ التحصیلان و شما و کارفرمای محترممون. ... موندم چه کنم. کارفرما که خب کارفرماست و احترامش در حال واجب (خنده ای می کنه) ... آره... آره دیگه... همین... پس مجبورم برم. شما هم سرور مایی و رد احسانتون آخر بی مرامیه... نه به جان خودم... مجمع؟ خبرشو نداشتی؟ یعنی دعوتنامه برات نیومده؟... فلانی رو که می شناسی؟ آره! شص و هفتیه! آره آره... پارسال رفته بود. می گفت شلوغ پلوغ بوده حسابی. یه شیشصد هفصد نفری بودن. آره! ...چی؟ ... نه بابا! غذاش توپ! تو تالار قصر شیرین گرفته بودن! ... آره... آره بابا! خیلی حال داده! ... ببین! می گم ایکاش ماه رمضون کــش می اومد مثلا به جای یه ماه سه ماه بود! به همه جا می رسیدیم... آره... ببین! ... گوش کن!... میگن بدبخت کسی که یه روز دو جا دعوت باشه!... چی؟... نه، نشنیدم!...  آقا جوک تعریف کردن شما یه مزه ی دیگه داره! ... خب!.... خب! ... همینطور که خشتکش رو می خارونه، غش می کنه از خنده...

تصویر چهارم: یه باغ بزرگ ریسه کشی شده با ردیف میزایی که به ترتیب کنار هم چیده شدن. روی میزا خورده نون و تیکه های پنیر و سبزی و کره و دیسای نصفه ی باقالی پلو که گوشتاش غارت شده و زرشک پلو با یه نموره استخون مرغ و ژله نصفه و حلوای نصفه و خرماهای پراکنده و ... که همه شون رو یه سفره یه بار مصرف پخش و پار شدن. رنگ نارنجی زمینه میز هم لابد حاصل نیم لیوان نوشابه زرد هست که ولو شده وسط این بلبشو و معجونی درس کرده ... ته مسیر میزهای چیده شده، وصل می شه به دو تا مسیر دیگه و اونا هم به مسیرای دیگه. انگار صد و پنجاه – دویس تا میز هست. چن نفری با سطل چرخ دار دور و بر میزا می پلکن. دیس رو بر می دارن و خالیش می کنن وسط میز. دوبار هم دیس رو آروم می کوبن رو میز تا همه ی محتواش خالی بشه. بعد دیس بعدی. بعد ژله. بعد ... همه ی ظرفا رو که جمع کردن، پلاستیکی که نقش سفره رو به عهده داره، بر می دارن و فرت ... ولوش می کنن تو سطل. سطل بزرگی که تا نصفه اش پره اما هنوز نصفش جا داره. این شاید یکی از معدود جاییه که نیمه خالی ارزشش بیشتر از نیمه پره...

تصویر پنجم: یه وقتی تو تاریخ. یکی از هزاران سکانس تکراریش. یکی احتمالا مجیز شاه را گفته یا زیرآب دیگرون رو زده. لبخندی روی صورت شاه می شینه و کیسه ای از پر شال همایونی(!) پرت می کنه: بگیر پدر سوخته! برو خوش باش! ... میون سالن چند نفری چعبه های بزرگی رو میارن. خانی جلو میاد و تعظیم می کنه شاه یه نگاهی می کنه و جوش میاره که: همین! بی پدر مگه من گدام! ... خان دس پاچه: شرمنده اعلیحضرت! امسال اوضاع کشت و کار خراب بود! نشد بیشتر از این از رعیت بگیریم! البته پنجاه تا کنیز خوشگل و سی تا غلام اخته هم براتون آوردم که تو سرسران... شاه لبخندی می زنه: رعیت همیشه چیزی برای دادن دارن! فقط باید بدونین از چی باید مالیات بگیرین! اگه مالیات کشت و کارشون رو زمین کم شد، مالیات کشت و کارشون زیر لحاف رو زیاد کنین! (خنده ی کاسه لیسان دربار)  

تصویر آخر: یکی روی دستگاه پول چاپ کنی که سرش وصله به چاه نفت نشسته و به هر کی بیشتر بهش حال بده و برای دوام و بقای اون تلاش کنه، حال می ده. پایین پاش یه جمعی دارن تو سر هم می کوبن و رقابتی نفس گیر برای بیشتر حال دادن به آقا بالاسر دارن. رقابتی که تنها یک قاعده داره! بالا باش، به هر قیمتی! همه در تلاشن برای نزدیکی به قدرت... از هیچ راه دیگه ای پول در نمیاد. وقتی پولا رو حتی از تو دست مردم عوام رهگیری (!!) کنی، از منحنی های رسم شده که  شاید اولاش شیبشون  کمه اما یهو اوج می گیرن، یه هرم بسیار نوک تیز شکل می گیره. زیرش نوشته شده: «هرم توزیع  ثروت»

 

یکشنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۲ | 18:57
مهدی
  • صفحه اصلی
  • ایمیل
  • آرشیو وبلاگ
  • عناوین نوشته ها
آرشیو وب
  • دی ۱۳۹۸
  • دی ۱۳۹۲
  • آذر ۱۳۹۲
  • آبان ۱۳۹۲
  • مهر ۱۳۹۲
  • مرداد ۱۳۹۲
  • تیر ۱۳۹۲
  • خرداد ۱۳۹۲
  • اسفند ۱۳۹۱
  • بهمن ۱۳۹۱
  • آبان ۱۳۹۱
  • مهر ۱۳۹۱
  • شهریور ۱۳۹۱
  • مرداد ۱۳۹۱
  • تیر ۱۳۹۱
  • خرداد ۱۳۹۱
  • اردیبهشت ۱۳۹۱
  • اسفند ۱۳۹۰
  • بهمن ۱۳۹۰
  • دی ۱۳۹۰
  • آذر ۱۳۹۰
  • آبان ۱۳۹۰
  • مهر ۱۳۹۰
  • شهریور ۱۳۹۰
  • مرداد ۱۳۹۰
  • تیر ۱۳۹۰
  • خرداد ۱۳۹۰
  • اردیبهشت ۱۳۹۰
  • فروردین ۱۳۹۰
  • اسفند ۱۳۸۹
  • بهمن ۱۳۸۹

B L O G F A . C O M

تمامی حقوق برای سخن تازه محفوظ است .