دو روز پیش با یه عزیزی همصحبت شدم. ته دیدارمون شوخی یا جدی گفت: «فلانی یه
فیلم خوب هم به جای من ببین» همون روز از آسمون یه مجموعه از کارهای استاد بیضایی
دستم رسید و «مرگ یزدگرد» رو به یاد اون عزیز به تماشا نشستم...
اولین بار، نمایشنامه مرگ یزدگرد از اول مهر تا بیستم آبان 58 روی سن رفت.
وقتی من تازه رفته بودم کلاس دوم دبستان! بازی هاش دلنشینه. خصوصا سوسن تسلیمی و
مهدی هاشمی.
بیضایی 1317 به دنیا اومد و این نمایشنامه رو تو 41 سالگی نوشت. یه دوستی می
گفت، «چهل سالگی، سن مبعوث شدنه!» شاید...

رو صفحه اول متن نمایشنامه، اسم دیگه ش نوشته شده: «مجلس شاه کشی». دو صفحه
بعد این طور اومده «... پس یزدگرد به سوی مرو گریخت و به آسیایی درآمد. آسیابان او
را در خواب به طمع زر و مال بکشت... تاریخ!»
داستان با همین ذهنیت که همه بهش عادت کردیم، شروع می شه. طمع یه مرد بدبخت
به اموال شاهانه ی یه شاه بدبخت! اما قصه همینطوری نمی مونه و هزار جور می چرخه تا جایی که «کالبد شاهنشاه در خون نشسته» به «جسدی
متعفن»، تبدیل می شه. «آسیابان قاتل به گواه تاریخ (!)»، می شه «مردی مفلوک و تهیدست
که با همه نداریها، مهمان رو عزیز می داره» و عزت مهمون هم تا زمانی دوام داره که «شاه
مزور و مکار از همه توان خودش برای فریب دادن همسر و دختر آسیابان بدبخت استفاده
می کند» و علیرغم فراری بودنش، با همه ی موجودی شاهانه ش، تلاش می کنه که همه ی هست
و نیست مردک بدبخت رو تصاحب کنه؛ حتی همسر و دخترش رو. آخر ماجرا هم، از ترس
سربازان عرب که بیخ گوشش رسیدن، غیرت آسیابان و خانواده اش رو تحریک می کنه تا
بکشندش! و یه جورایی خودکشی می کنه...
چقدر تلخه این قصه. چرا قصه های بیضایی اینقدر تلخه؟ چرا «آرش» بیضایی، اینقدر
بدبخت و بینواست که همه ی مردم زمانه اش با تف و لعنت تا دماوند بدرقه اش می کنن بر خلاف «آرش» سیاوش کسرایی که همه با دعا و ثنا باتری هاش رو پر می کنن. چرا «آرش»
بیضایی، واقعی تر و درست تر به نظر می رسه؟
چرا بیضایی اینقدر تلخ و واقعی می
نویسه؟ مگه نمی فهمه که مخاطباش، زجر می کشن از خوندن این نوشته ها و دیدن این
فیلما؟
مصطفی ملکیان یه جواب به این سوال می ده*. ساده حرفش اینه که گفتن حقایق و باز کردن اون ها، خیلی وقت ها باعث درد کشیدن
مردم می شه. یه روشنفکر که وظیفه خودش می دونه که اولا حقایق رو بیان کنه و ثانیا
از دردهای مردمش کم کنه، با این تضاد چه باید بکنه؟ باید سکوت کنه تا مردم رنج
نکشن؟ یا حقایق رو بدون رعایت درد مردمانش بیان کنه؟ ملکیان با دومی موافق تر هست.
یعنی مردم به هر حال درد می کشن از یه اتفاق ناخوشایند، اما اگه راست ماجرا بهشون
گفته بشه، بهتره تا احمق و عوام فرض بشن و قیم هاشون براشون تصمیم بگیرن. وقتی شب
تاریک هست، نمایش این شب، سیه نمایی نیست. بیضایی تلخ می نویسه چون واقعی می نویسه.
شاملو هم و ...
خدا بیامرزه شاملو رو و نگهداره بیضایی و ملکیان رو. آمین!
* اگه اشتباه نکنم تو مقدمه کتاب راهی
به رهایی .جایی که از تضاد در وظایف روشنفکری: تقریر حقیقت و تقلیل مرارت، حرف می
زنه