کف همه برید وقتی حاج حسن با پنجاه درصد و یه مثقال رییس جمهور شد. مثل این که بگن چوپان دروغگو توبه کرده! ملت ریختن تو خیابون و شروع کردن به شکستن تابوها. دختره روسریش رو برداشت و پسره جلوی ماشینا رو گرفت و تا بوق نزدن براش و قر نداد براشون؛ ول کن نبود. پیرمرد از پشت رل پراید اومد پایین و چار تا تکون نمکی داد و نیش همه ی حضار تا بناگوش باز شد. یه بابایی، شامبولک (ببخشید! منظورم همون نماد بی معنای وسط میدون هست) رو چسبید و فرز عین گربه رفت بالاش و پیروزمندانه جفت دستاشو بالا برد و ملت براش جیغ و دست و هورا زدن.
وکیل الدوله ها با تغییر رییس دولت، تغییر ادبیات دادن و افاضات کردن که دوره ی عقلانیت و سواد شروع شده. (بگذریم که معنی دیگه ی این جمله اینه که دوره ی خریت و بی سوادی که حضرات تو 8 سال گذشته ایجاد و حمایتش کردن پایان یافته! صد البته که بنده اینطوری فکر نمی کنم و دوره ی مزبور از اون اولش بوده و هست. گیرم بعضی وقتا یه نموره کم رنگ تر و پر رنگ تر شده)
کماکان سیل تبریک و نثار عشق و محبت و آی لاو یو از اقصا نقاط مملکت می جوشه و می پاشه رو حاج حسن خندان. چنان اوضاع خر تو خر شده که رجانیوز از خاتمی انتقاد می کنه که چرا تبریک نمی گه و حسین جون کیهانی می فرمان که «حسن آقا از خودمونه و اصلاح طلب ها از نفهمی شون فکر می کنن حسن آقا اونا رو آدم حساب می کنه»...
تو خیابون وسط شادی و هلهله و رقص، یهو یه امتی داد می زنن: «موسوی، کروبی، رایتو پس گرفتیم!» تو کنفرانس خبری هم یه بابایی فریاد زد: «روحانی! یادت باشه، میرحسین باید باشه». درجا سایتهای اصلاح طلب گفتن به جون مادرمون ما نبودیم. این یارو مال جریان کج و کوله س و ...
دو هزار نفر عارف رو ماچ کردن که به نفع روحانی رفت کنار. همزمان بعضی از عقلا فرمودن اصولا کنار رفتن و ایثار و فداکاری تو فرهنگ سیاسیون این مملکت (ورژن 2013 اش حداقل) حذف شده و عارف رو به زور منصرفش کردن. این همه ماچ اضافه هم مال اینه که یه وخ بند رو آب نده و چیز ناجوری نگه...
قهرمان فوق فوق فوق فوق سنگین مون که بعد از قوی ترین مرد جهان شدنش ییهو فهمید که می تونه وزنه های مدیریتی و سیاسی رو هم بزنه، در یه خیز خشتک شکن، کاندید شورای شهر تهران شد و رتبه سوم رو کسب کرد! یعنی حتی بالاتر از مسجد جامعی ...! به این می گن انتخاب هوشمندانه ملت در صحنه!
کره رو با یه گل بردیم و رفتیم جام جهانی. تو بازی که قطعا کره بهتر بازی کرد و البته ما نتیجه گرفتیم. ناگهان مملکت ترکید. ملتی که منتظر یه فرصت بودن دوباره ریختن تو خیابون و بزن و بکوب و شعار و تابو شکنی. رادیو پیامو بگو! انگار وصل شده به زیرزمین و آهنگهایی که یهه عمری گفتن غیر مجازه ناگهان مجاز شد. باور کنین گوش تیز کرده بودم ببینم سوسن خانوم رو کی پخش می کنه! عالم و آدم هم تبریکات قلمبه عنایت فرمودند. فقط مونده بود حوزه های علمیه قم و نجف و ...
یه بابایی می گفت اون شبی که ملت شادی می کردن و صد البته شعار هم می دادن، یه کسایی ازشون عکس می گرفتن و حالا اداره آگاهی (!) داره همشونو احضار می کنه و نسق کشی و از این حرفا یه خبرگزاری هم خبر داده که تو تبریز 90 نفر رو گرفتن بابت همین شعار دادنا و نهضت بگیر و ببند ادامه داره...
یه رفیقی هم می گفت تو ترافیک شاد فوتبالی، خسته و کوفته از کار روزانه، پشت فرمون دستمو زده بودم زیر چونه ام که از ماشین بغلی یه صدایی گفت: چرا شاد نیستی؟ سر برگردوندم دیدم یه دختر خانوم وجیهه ی دلنشینی هست با دو سه تا بهتر از خودش! گفتم: واسه چی باید شاد باشم؟ گفت: خب بردیم! رفتیم جام جهانی! گفتم: به چشم! من هم از شادی شما شادم. خوبه؟ با لبخند گفت: شماره بهت بدم شاد می شی؟ گفتم: شماره شما به چه درد من می خوره آخه! ممنون!... حالا رفیقمون در هر لحظه، سه سه بار، نه بار خودشو شماتت می کنه که چرا شماره رو نگرفته!
چیه؟ بازم بگم؟ باور نمی کنین؟ به قول یه بابایی «مدارکش موجوده»...